زبان و گفتار را در خانه ومحیط زندگی و به طور طبیعی یاد می گیریم ولی خطّ و نوشتار را در مدرسه ، نزدِ معلّم وپس از آموزش فرامی گیریم . برای یادگیری «سخن گفتن» زحمتی نمی کشیم و محتاجِ تمرین و پرسش و تکرار نیستیم امّا برای یادگیری مهارت «نوشتن» ناگزیریم زحمت بسیار بکشیم و از درس و کلاس و مشق و تمرین کمک بگیریم .
زبان و گفتار ریشه در ذات و طبیعت انسان دارد ؛ حال آن که خطّ و نوشتار ،ذاتی و طبیعی انسان نیست و ریشه در اجتماع و فرهنگِ او دارد .خطّ و نوشتار ، خاستگاهِ فرهنگی و اجتماعی دارد و ساخته ی خود انسان است و قراردادی است. در نتیجه ، برای یادگیری آن ما به استعدادِ طبیعی خاصّی مجهّز نیستیم بلکه باید آن را ، مثل همه ی چیزهای دیگری که ساخته ی انسان اند ، به کمکِ هوش و حافظه و از طریقِ درس و مدرسه بیاموزیم امّا در مورد زبان و گفتار وضع فرق می کند ؛ زیرا استعدادِ یادگیری زبان و گفتار ، طبیعی و خدادادی است و ما به هنگامِ یادگیری زبان ، این استعداد پیش داده را بسته به محیط زندگیدر قالب زبان های مشخّص می ریزیم
برخلافِ آن چه تصوّر می شود ، خطّ و نوشتار هیچ بخشی از بخش های اصلی زبان و گفتار را تشکیل نمی دهد . خطّ و نوشتار را انسان بنا به ضرورت های اجتماعی و فرهنگی و برای به یاد سپاری و تقویت حافظه اختراع کرده و برای تثبیت زبان و گفتار و انتقال اطلاعات به نسل های بعدی به کار گرفته است .
خطّ و نوشتار به طورِ غیر مستقیم و به واسطه ی گفتار با زبان پیوند می خورد ؛ یعنی ما نخست زبان را به صورتِ گفتاردرمی آوریم .سپس گفتار را به کمکِ خطّ به شکلِ نوشتار می نویسیم . علّت این که ما جملات را در حینِ نوشتن در ذهن خود تکرار می کنیم ، بی گمان همین است . از نکته ی اخیر این نتیجه نیز به دست می آید که خطّ و نوشتار هم - درست مثلِ گفتار - در معرضِ خطا و اشتباه و تنوّع و گوناگونی است .
رازِ اصلی نیازِ ما به آموختن خطّ و نوشتار این است که زبان پس از آن که از طریقِ گفتار به شکلِ نوشتار درمی آید ، کم کم آن شکل نوشتار از صورتِ گفتاری خود فاصله می گیرد و به مرورِ زمان و در طولِ قرون ، شکلی متفاوت و مخصوص به خود پیدا می کند .